اسپارتاکوس

منتشرشده: 2011/01/14 در شعر

اسپارتاکوس

هیچ اناالحقي را کوس نزده بود
 حلاجی را میدانست اما،
 از برده​گانِ سپاه​اش آموخته بود
 وقتی با لب​هایِ من می​خندید
 وقتی با دست​هایِ من شمشیر می​زد
 وهیچ نمی​دانست
                      منصور بالایِ دار
                                            -یعنی که خدا مرده​ است
یا شاید می​توانست
 قطعه زمیني داشته باشد
 پنبه بکارد
 قهوه برداشت کند
: – مالکین که رویِ زمین​شان کار نمی​کنند اما !
 اسب سوار می​شوند مالکین
 تازیانه می​زنند
 و کسي می​آید
 اسپارتاکوس می​شود
 و با لب​هایِ من -که بیات- نه !
 با چشم​هایِ من اشک می​ریزد.
دیدگاه‌ها
  1. ناهید می‌گوید:

    وبا لب های من _ که بیات _ نهاین _ ها رو چی باید بخونیم؟ مضمون جالبی داشت، البته دلنشین نبودمن از شعر فقط توقع دارم که دلنشین باشه.هیچ وقت از حلاج خوشم نیومدهاگه قرار بود درخت شم ،شاید منم مثه "بهروز محمدیان" ترجیح میدادم اون درختی شم که ازش دار حلاج رو ساختن

  2. -که بیات- اینهرو جمله ی معترضه می گن یعنی جمله ای که می تونی ننویسیش و با حذفس به متن لطمه ای نمی خوره

  3. ناهید می‌گوید:

    خوب خط فاصله میذاشتی—-چرا آندرلاین گذاشتی_ _ _ _ _

  4. ایوب می‌گوید:

    شعر خیلی خوبیه حرف نداره اما به نظر من تو باید برا وبلاگ نویسی آموزش ببینی چون نوع خط و مشکلات نوشتاری خیلی از زیبای این شعر و شعرهای قبلی رو گرفتن

بیان دیدگاه